مانی جونمانی جون، تا این لحظه: 12 سال و 11 ماه سن داره

مسافرکوچولو'مانی جون'

گزارش يك ماه آخير

ماني جون مامان سلام تاج سرم گل پسر مهربونم ببخش كه خيلي دير شد از روز تولدت شروع ميكنم.البته مجبورم سريع بنويسم تا بيدار نشدي ببخش اگه متناي مامان ادبيات زيبايي نداره شب قبل از تولدت مامانيت اينا هديه هاشونو دادن روز تولدت هم رفتيم خونهء دايي كوروش و هديه ات رو گرفتي غروب تو راه برگشت خونه رفتيم و يه كيك برات گرفتيم تا شمع روش رو فوت كني و مامان جاي تو برات آرزوي سلامتي كرد ببخشيد ولي به احترام درگذشتگان نشد برات جشن بگيريم يه شب رفتيم رستوران و شام خورديم و تو هم كل كاسه كوزهء ميزو بهم ريختي ماهم مرديم از خنده(آقاي بنده خدا بايد همه جا رو تميز ميكرد كه هيچ گلدون و نمكدونو ني و .... هر كدوم رو از روي يه ميز بر ميداشت) تو اي...
28 خرداد 1392

بازي وبلاگي

ماني جونم امروز خاله منا(مامان الينا جون)به اين بازي دعوتمون كرد و منم قبول كردم شايد همهء چيزايي كه مينويسم جدي نباشه اما گفتنش خوشحالم ميكنه بزرگ ترين ترس زندگي: از دست دادن عزيزام و الان هم مردن خودم(چون فكر ميكنم تا يه سني خيلي بهم احتياج داري) اگه 24 ساعت نامرعي شم: ميرم خيلي جاها فضولي اگه غول چراغ جادو توانايي برآورده كردن آرزويي از 5 تا 12 كلمه رو داشته باشه: صلح سلامتي پول از ميان اسب،سگ،پلنگ،گربه،عقاب دوست داشتم اسب باشم اما سواري ندم كارتون مورد علاقهء كودكيم: نميدونم اسمش چي بود اما يه موجوداتي بودن تو دريا زندگي ميكردن و اولش در موردشون توضيح ميداد در پختن چه غذايي تبحر ندارم: كله پاچه چون دوست ندارم و ...
20 خرداد 1392

تولدت مبارك

عمر مامان تولدت مبارك عزيز دردونهء من امروز تولد دو سالگيته دو ساله كه مامان با تو نفس ميكشه دو ساله كه يك لحظه تنهايي رو حس نكردمو بهترين روزاي عمرم رو تجربه كردم روز تولد تو روز خاطره هاي زيباي زندگيمه هيچ حسي نمتونه شبيه به حس تو رو داشتن باشه كوچولوي مهربونم با تمام وجود دوست دارم نميدونم چرا امروز گنگم.چرا براي نوشتن لغت كم اوردم خوشحالم كه تو رو دارم تو بهترين هديه اي كه خدا بهم داده  
8 خرداد 1392

خيلي دلم گرفته

خيلي دلم گرفته ماني جونم دو روز بيشتر به تولدت نمونده و يه خبر بد ديگه بهم رسيد امروز ظهر مامانيم زنگ زد و گفت كه پسر عمهء‌مامانم(عمه فرنگيس) كه تو بلژيك زندگي ميكنن امروز صبح سكته كرده و فوت شده جوون بود عمه قرار بود 20 خرداد واسه چهلم برادرش بياد ايران و حالا بايد عزادار پسرش باشه ديگه نميشه جشن تولد گرفت آخه مامانيم ناراحت ميشه چون پسر برادرش بوده (پسر خواهر شوهرش هم ميشه) خيلي ناراحت شدم خيلي چون همش جووناي خانوادمون فوت ميكنن و يه سال نيست كه اين اتفاق نيوفته الهي اين ديگه آخريش باشه آمين
6 خرداد 1392

در آستانهء دو سالگي

ماني جونم امروز اول خرداده و چند روز بيشتر به تولد دو سالگيت نمونده خدا رو شكر ميكنم كه سلامتي و بزرگ شدي و مامان ديگه نگران خيلي چيزا نيست پسرم تو حرف زدن خيلي تنبلي و من و بابا نگرانيم اما اطرافيان ميگن يهو به حرف ميوفتي از 18 ماهگيت كه 16 تا دندون داشتي هنوز دندون تازه اي در نيوردي از ده ماهگي تو خونه پوشكت نميكردم و رو صندلي توالتت ميشستي اما شبا پوشك ميشدي ولي از عيد به بعد شبا هم پوشك نميشي و سر صبح ميبرمت توالت از 20 ماهگي از شير گرفتمت و بعد به اين نتيجه رسيدم كه موقع خواب بهت شير پاستوريزه با شيشه بدم و تو هم استقبال كردي تا يك ماه پيش برات غذاي جدا ميپختم و البته از غذاي سفره هم اگه ميخواستي بخوري مانع نميشدم اما وقتي د...
1 خرداد 1392
1